پست مدرنيسم و دلالت هاي آن در تربيت ديني(4)


 





 

مضامين بنيادي پست مدرنيسم
 

مباني فلسفي پست مدرنيسم را مي توان از منظر جهان شناسي، معرفت شناسي و ارزش شناسي و ويژگي هاي آن مورد توجه قرار داد، و از آن در جهت تربيت ديني و دلالت هاي آن نتيجه گيري کرد.

الف) ديدگاه جهان شناسي
 

- رد دانش عيني و قبول نظريه ي ذهنيت متقابل؛
- رد حقايق مطلق و اعتقاد به حقايق محلي مبتني بر مشاهده؛
- رد معرفت شناسي دکارتي مبتني بر موضوع يا عامل (که معرفت آفرين و دانش ساز است) به جاي پذيرفتن موضوع ساخته شده؛
- نفي مرزبندي هاي ساختگي ميان رشته هاي دانش بشري و طرفداري از رويکرد ميان رشته اي در علوم؛
پست مدرنيست ها معتقدند واقعيت پيچيده تر از آن است که ما تصور مي کنيم، و امري عيني نيست که به راحتي در تفکر ما ظاهر شود. ما واقعيت را مطابق با نيازها، علايق و سنت هاي فرهنگي خود شکل مي دهيم؛ از اين رو واقعيت نمي تواند مستقل از ارزش ها باشد.
از ديدگاه گريفين، (1) دنياي پست مدرن نياز به الهيات پست مدرن دارد که «خداگرايي طبيعت گرايانه» است. الهيات پست مدرن، مبتني بر «همه تجربه گرايي» است که در آن، احساس ها و ارزش هاي ذاتي همانند طبيعت، به همه ي افراد نسبت داده مي شود. پست مدرنيسم در واقع، حاکي از پاره پاره شدن و فروپاشي سوژه است. سوژه (انسان) در پست مدرنيسم، در زمان حال زيست مي کند و هيچ گونه پيوستگي معنادار با گذشته ي خود ندارد؛ يعني سوژه ي انساني پست مدرن، جوهر از پيش تعيين شده ندارد، و اساساً از طريق روابط اجتماعي خاص، زبان و فرهنگ شکل مي گيرد.
پست مدرن ها نقش آدمي را دستخوش تحول و دگرگوني پيوسته مي دانند و از اين رو، ماهيت ثابتي براي آن در نظر نمي گيرند. از ديد آنان نمي توان وحدت و هويت را در مورد انسان اعمال کرد، بلکه بايد اصل تفاوت و چندگانگي را در تعريف و شناخت انسان منظور کرد. «خود» پست مدرن، خودِ ناب نيست، بلکه سه مشخصه ي فرهنگي کليدي، يعني جنسيت، طبقه ي اجتماعي و نژاد بر آن اثر مي گذارد؛ پس جاي خودِ مرکزيت يافته و متحدالشکل مدرن، در وضعيت پست مدرن سوژه ي مرکززدايي شده اي مي شود که خُرد و متکثر شده است. پست مدرنيست ها همواره با اين مسئله که فقط يک خود انساني، غيرمتغير و واحد داريم، مخالف اند. به باور آن ها، خود به ميزان زيادي تحت تأثير فرهنگ متغير و تکه تکه است و از اين رو محدود و مشروط است؛ بنابراين هر کس «خود» ويژه ي خود را دارد. (2)

ب) ديدگاه معرفت شناسي
 

معرفت شناسي دانشي است که چگونگي ايجاد و شکل گيري معرفت آدمي در مورد ماهيت و عوارض اشيا را بررسي مي کند و يا در مورد توانايي انسان در کسب چنين معرفتي تحقيق مي کند.
مباني معرفت شناختي پست مدرنيسم، بر اين اصل استوار است که نتايج و دستاوردهاي استنباطي ما، از لحاظ تاريخي به بسترهاي معيني وابسته اند؛ يعني به زمان و مکان ويژه اي بستگي دارند و تعميم پذير نيستند.
معرفت شناسي پست مدرنيسم، هدف خود را در خارج از جهان جست و جو نمي کند، و در عين حال بيشتر متوجه زمان حال است تا آينده و گذشته.
در وضعيت پست مدرن، از طرفي هيچ اطميناني به توانايي انسان براي شناخت حقيقت وجود ندارد، و از سويي، هيچ خودِ واقعي و اصيلي قابل شناسايي نيست. از اين ديدگاه، براي درک رفتار فرد هميشه به شناسايي شبکه اي از روابط اجتماعي نياز داريم که آن رفتار جزئي از آن است. براي شناخت هر فرد ما بايد هيئت اجتماعي - فرهنگي بزرگ تري که او را دربرگرفته است، بشناسيم.
پست مدرنيسم حقيقت را به معناي مطلق آن قبول ندارد. حقيقت از نظر پست مدرنيست ها مقوله ي ايجاد شدني و ساختني است، نه کشف شدني. معرفت پست مدرن را طبق نظر «هادسون» مي توان در قالب اشکال و مواردي چون: شکاکيت معرفت شناختي، ضد عقل گرايي، تکثرگرايي (پلوراليسم)، نسبيت، تعيّن نداشتن، استمرار نداشتن و گسستگي، قبول شانس، تصادف، اقبال، بي نظمي و قياس ناپذيري يافت. (3)
- اصرار بر کنار نهادن و پايان بخشيدن به متافيزيک و پرهيز عمدي از ورود به بحث آن؛
- انکار واقعيت عيني و مستقل و در عوض، اعتقاد به واقعيت ساخته شده و مخلوق بشر؛
- نفي واقعيت هاي مطلق، ثابت و پيشيني؛
- نفي ماهيت يا طبيعت پايدار و جهان شمول بشري؛
- اعتقاد به ساخته شدن هويت آدمي با فرهنگ ملي و محلي، و نفي خود يا «من» مستقل اخلاقي و عقلاني.

ج) ديدگاه ارزش شناسي
 

- رد ارزش هاي اخلاقي و معنوي عام و جهان شمول؛
- نسبيت ارزش ها.
پست مدرنيست ها معتقدند همه ي ارزش ها، پرسش هاي هنجاري، احساسات و عواطف، محصول انسان روشن فکر است.
جهت گيري ارزشي پست مدرن، با جهت گيري هاي ارزشي مکاتب ديگر تفاوت دارد؛ به اين معنا که پست مدرنيسم هيچ گونه ترجيح ارزشي خاصي، جز در سطح بسيار کلي ندارد. به تعبير ديگر هر کس بايد خودش به ارزش ها، ترجيحات ارزشي و رويکردهايش نظم دهد. جهت گيري ارزشي پست مدرن به گونه اي است که بسيار به ندرت سرمشق يا الگو تعيين مي کند. در واقع متناسب با تنوع و تکثر گروه ها، ارزش هاي مختص بي شماري مي توانند ظاهر شوند.
از ويژگي هاي کلي جهت گيري ارزشي پست مدرن اين است که ارزش ها، از منابع گوناگون گردآوري مي شوند و شما مي توانيد ارزش هايي را بپذيريد که احساس مي کنيد «خود» و گروه شما را بهتر منعکس مي کنند. هواداران جهت گيري ارزشي پست مدرن مي توانند ارزش هايشان را در مجموعه اي کم و بيش بي پايان از جابجايي و تغيير احتمالي ترکيب کنند، و مي توانند ارزش هاي قديم و جديد را با هم ترکيب کنند. بيشتر پست مدرنيست ها نمي توانند بر اصول اخلاقي ثابت براي عمل اجتماعي تأکيد کنند. به نظر آن ها ارزش ها، دروني يا ذاتي نيستند، بلکه از طريق انتخاب، گفت و گو و تصرف تعيين مي شوند. از ديدگاه پست مدرنيسم، اخلاق، امري محلي و خاص است؛ يعني هيچ هنجار اخلاقي جهان شمول وجود ندارد و ارزش ها را بايد در درون گفتمان پيدا کرد. به عبارت ديگر، هيچ واقعيت اخلاقي بيروني که بتوان از طريق پژوهش به آن دست يافت، وجود ندارد. از ديدگاه پست مدرنيسم هيچ هنجار جهان شمول اخلاقي و يا هيچ بنيادي که بتواند هنجارها، بايدها و نبايدها را معلوم کند، وجود ندارد. الگوگرايي در اخلاق پست مدرنيستيم مذموم است. مباني، اصول و روش هاي اخلاقي ثابت، يکسان و مشابه از نظر پست مدرنيست ها بي معناست. رورتي (4) به منزله ي قرائت تازه اي از انديشه ي عمل گرايي (نوعمل گرايي)، با رد مباني خارجي و تثبيت شده ي اخلاق، ريشه ي آن را در عواطف و انگيزش هاي معمولي انسان جست و جو مي کند. نگاه او به اخلاق، دروني است. به نظر او، نگرش مسيحيت سنتي که اخلاق را از عواطف جدا مي کند اشتباه است. ارزش ها و اخلاقيات امري اجتماعي هستند. ارزش ها با آنچه ما انجام مي دهيم، واقع مي شوند. «انسان نجيب و شايسته بودن» به تبع اوضاع و احوال تاريخي معنا دارد و امري نسبي است. در تربيت اخلاقي پست مدرن، تربيت مبتني بر شيوه ي دموکراتيک و غير اقتدارگرا تجويز مي شود. (5)
در نظام فکري پست مدرنيته، ارزش ها و ضدارزش ها، همچنين بايدها و نبايدها جنبه ي پايدار ايدئولوژيک به خود نمي گيرند؛ زيرا مفهوم ايدئولوژي پايدار با اعتقاد به پاره اي اصول و موازين ملازم است که در نگاه باورمندان و ملتزمان خود، اموري تثبيت يافته و فراگير و پايدار تلقي مي شود؛ در صورتي که ثبات و پايداري انديشه از ديدگاه پست مدرنيسم مطرود است. از آن گذشته، ايدئولوژي با يکپارچگي، تماميت و جزميت سازگار است و اينها اموري است که با اصول پست مدرنيسم همخواني ندارد. به تعبيري بايدها و نبايدها از منظر پست مدرنيسم ثابت نمي مانند، بلکه ممکن است بسته به خواست فرد و عُرف در نوسان باشند، به گونه اي که بايد و نبايد امروز، بايد و نبايد فرداست. در حالي که اگر زندگي امروز بدون برخي از بايدها و نبايدهاي گذشته بي تداوم باشد، لاجرم زندگي فردا بدون بايدها و نبايدهاي امروز لرزان و سست خواهد بود. (6) از نگاه ديگر، در خصوص مضامين اصلي پست مدرنيسم، صاحب نظران آراي گوناگون ابراز کرده اند که در قسمت بعد به آن ها مي پردازيم.

پي‌نوشت‌ها:
 

1. Griffin.
2. محسن فرمهيني فراهاني، پست مدرنيسم و تعليم و تربيت، ص 68.
3. همان، ص 67.
4. Rorty.
5. محسن فرمهيني فراهاني، پست مدرنيسم و تعليم و تربيت، ص 67.
6. بابک احمدي، معماي مدرنيته، ص 28.
 

منبع:فصلنامه اسلام و پژوهش هاي تربيتي- 2